13
دانشگاه و خوابگاه پر از همين خپلاست! انگار دانشگاه گربه هم پذيرش كرده در مقاطع مختلف;-) :-D
ازونجايي كه من اينجا خيلي تنهام، ميخوام برمو با گربه ها دوست بشم:-D :-P
برچسب: ،
ادامه مطلب
ترجيح دادم كه باز بنويسم ولي...
دانشگاه و خوابگاه پر از همين خپلاست! انگار دانشگاه گربه هم پذيرش كرده در مقاطع مختلف;-) :-D
ازونجايي كه من اينجا خيلي تنهام، ميخوام برمو با گربه ها دوست بشم:-D :-P
ديروز توي اتوبوس شيراز يزد 4تا تروريست، نه ببخشيد توريست هم بودن! توريستاي زياديو توي يزد ميشه ديد! خلاصه 2تاشون زن و شوهر بودن و فرانسوي. 2تا پسره دانشجو شروع كردن باهاشون انگليسي حرف زدن...اينقدر حرف زدن كه سر من رفت...ورم معده گرفتم...
از تخت جمشيد گفتن تا كمبوجيه و هخامنشيانو باغ ارم و بازار(مرد فرانسويه به بازار ميگفت بَ زَ ر..خيلي ضايع تر از ايني كه نوشتم)، تاااااااااااا ساركوزي و ...جالب بود برام كه فرانسويه هم پا به پاي ايراني ها پرچونگي ميكرد!! ميگفتنو گاهي هم قش قش ميخنديدن!
يه سري حرفاشونو ميفهميدم ولي خب خيلياشو نع!
يه تاسف بلند بالا وجودمو گرفت، كه سالها پيش پدر عزيزم منو سمت زبان انگليسي و كلاس زبان هُل داد، ولي من مقاومت كردمو نرفتم!!
فك نميكنم اونقدرا كه از زبان غول ساختم، رقمي باشه! اگه با انتقالم موافقت كنن، كلاس زبان از اولويت ها خواهد بود...
گواهي پزشك و پرونده پزشكي و درخواست خودمو امروز به دانشكده تحويل دادم. گفت آخر هفته بعد بيا ببينم نتيجه جلسه چي شده، آيا يزد با رفتنت موافقت كرده كه نامه'تو بفرسته وزارت خونه يا نع!
توروخدا دعا كنيد، اوضاع روحي من، مامانم و بابام اصلا جالب نيست! بايد خونه باشم..توروخدا دعا كنيد موافقت كنن؛ هم يزد و هم وزارت خونه. بوشهر گفت اگه اونا اجازه بدن ميپذيريمت.
پلنگ صورتي چطوري روي پله زمين ميخورد؟ يادتون هست؟
من روز شنبه توي آخرين راه پله ساختمون پزشكان، وقتي همه كارها رو انجام داده بودمو عازم منزل بودم، با كفش اسپرت!اسپرت!! دقيقا اسپرت! همونجوري زمين خوردم! به فاصله 5ثانيه قبلش هم 1000تومن صدقه ازم گرفتن!
فك كنم اگه صدقه رد نشده بود پودر ميشدم، قطع نخاع شايد!
به خير گذشت! خدايا شكرت...
ولي خب جاي كبودي هاش مونده و....
گوشي عزيزم هم نابود شد...
و به ناچار گوشي خريدم...
خدايا شكرت كه به خير گذشت...
خدايا منو به ولايت خودم، به زادگاهم بوشهر عزيز برگردون...لطفا!
پنجشنبه ساعت1 رسيدم خونه. از شانسم اينترنت وصل نميشد! امروز درستش كردم بالاخره.
عصر بايد برم پيش دكتر بابام براي گرفتن نامه.
و فردا صبح هم دانشگاه بوشهر.
دعا كنيد لطفا
بعضي از توهّم ها با اينكه ميدوني توهّمه ولي دوست داري توش غـــــــــــــــــــــــــــــرق بشي، از بس كه شيرينن!
يكيش توهّم انتقاليه من! امروز رفتم دنبال كاراش. بوشهر گفت از يزد درخواست بيار تا توي شورا بررسي بشه!
يزد گفت پرونده پزشكي و نامه دكتر باباتو ضميمه ش كن!
امشب ساعت 11:30 عازم خونه م! بدون اينكه چيزي بهشون بگم! بايد تا قبل از پايان مهر پرونده رو تكميل كنم! كه شايد براي ترم بعدم اتفاقي بيوفته! بايد برم از پرونده پزشكي بابام كپي بگيرمو برم پيش دكترش كه يه نامه پرملات برام بنويسه
خدايا خودت جورش كن....
دارم توي اين خوابگاه دق ميكنم...
اون از هم اتاقيم كه انگار با يه اسرائيلي طرفه، اين از دانشگاهي كه همش استاداش نيستن و كلاساش تشكيل نميشه، اين از شرايط روحي و خونوادگي خودم....
خدايا خواهش ميكنم ازت، تو آگاهي به همه امور....درستش كن لطفا
امروز رفتم و پرسيدم ببينم امكان انتقالي هست يا نع!
گفتن بايد درخواست بنويسي، قبلش بايد از بوشهر بپرسي ببينم ميپذيرنت يا نه! درخواست هم بايد چيزي غير از تاهل و كار باشه! گفتم من نه متاهلمو نه شاغل! مشكلات ديگه دارم! ميتونم پرونده پزشكي بيارم براتون...
خلاصه اينكه فردا بايد زنگ بزنم بوشهر...اي خدا كاش درست ميشد...
دارم اينجا دقمرگ ميشم...
امروز سر كلاس اولي همينجور اشك توي چشمم حلقه ميزد...
خدايا تو خودت از وضعيتم مطلعي.....
بيداري هم سرشاري از استرس، توي خواب هم همينطور...
امشب توي نماز عشا كلي گريه كردم..قاچاقي البته....
يادش بخير هواي نااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااب همدان....
هواي توپ و بادهاي پاييزيه همدان تو اين روزها....
اين روزها كه اينجا از گرما له له ميزنم فقط به ياد همدان و هواش ميوفتم...
اصلا فكرشو نميكردم يزد ايننننننقدر گرم باشه...