وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
پُــــرم از حــس دلـتـنـگـــي...

پُــــرم از حــس دلـتـنـگـــي...

ترجيح دادم كه باز بنويسم ولي...

23

ساعت00:32 دقيقه جمعه 1نوامبر 2013 س...

 

پتو رو كشيدم رو سرم...

دلم براي خونه تنگ شد يهويي...

مشهد كه جور نشد؛ شايد اواخر هفته اي كه در پيشه برم خونه.


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۱۲:۱۸ توسط:حــس دلـتـنـگـــي موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

22

ساعت00:32 دقيقه جمعه 1نوامبر 2013 س...

پتو رو كشيدم رو سرم...

دلم براي خونه تنگ شد يهويي...

مشهد كه جور نشد؛ شايد اواخر هفته اي كه در پيشه برم خونه.



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۵:۰۱ توسط:حــس دلـتـنـگـــي موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

21

ديروز صبح رفتم پيش مسئول تحصيلات تكميلي، ميگه: فك نكنم با رفتنت موافقت كنن، ديروز چندين نفر بودن كه از بينشون فقط با يه نفر كه باردار بوده موافقت شده، بايد مشكل خودت باشه!! گفتم خب چه فرقي ميكنه، خونوادم من هستن و من هم خونوادم! ميگه: اين نظر شماست ولي نظر دانشگاه يه چيز ديگه س! گفتم مگه دانشگاه كيه!؟ دانشگاه هم آدمايي هستن مثل من و توي همين جامعه اي كه من زندگي ميكنم زندگي ميكنن. گفتم من كارشناسيمو همدان بودم و دوسال و دو ماه اونجا بودم ككم نميگزيد! دير به دير هم ميرفتم خونه؛ چون بچه ها ازدواج نكرده بودن و مشكلات فعلي رو نداشتم،  فاصله ش تا بوشهر20 ساعت بود، فاصله بوشهر تا يزد10 ساعته!! آدم تا مشكل نداشته باشه حرفي نميزنه! اگه مشكل نداشتم خب ميشستم سر درس و مشقم و انگار نه انگار....تمام اين حرفا رو با بغض داشتم ميگفتم...و چون يكي از كارمنداي مرد دانشگاه هم توي اتاقه بود تمام تلاشمو كردم كه بغضه گريه نشه...

گفتم خانوم خ باباي من ميگه انگار توي خونه يه چيزيو گم كردم، ميام تا دم در خبري نيست، برميگردم توي خونه خبري نيست...گفتم شايد اينا براتون مهم نباشه ولي من امروز بايد كمك حالشون باشم.

گفت تلاشمو ميكنم....

 روز قبلش رفتم پيش رئيس دانشكدمون ميگه تو قيّم خانوادتي!؟ گفتم يعني چي؟ گفت تو سرپرست خانوادتي؟ گفتم نعععع! من سعي ميكنم كمك حالشون باشم!  پرسيد يعني مادرت از عهده كاراي پدرت برنمياد؟ گفتم از عهده كاراي دكترش نع! 

گفت خب فردا بيا پيش خانوم خ....

به يه نتيجه اي كه رسيدم اين بود كه: كسي كه دردنكشيده س تو به اندازه يه شاهنامه براش از دردت بگو، نخواهد فهميد...

.....

و ديروز پايان وقت اداري رفتم پيش خانوم خ با كلي ترس و لرز...ترس و لرز اينكه يه چيزي بهم بگه..بد حرف بزنه..نه ترس نع گفتن...درِ اتاقش بسته بود، در زدم گفت بيا توو...آروم در رو باز كردم و به شيوه هميشگيم كه مثله بچه ها اول چششمو از لابلاي در ميفرستم داخل همينجوري سرك كشان رفتم داخل....يه لبخند زدو گفت رضايتو گرفتم برات، برو امشب خوش باشو راحت بخواب....تشكر كردمو گفتم خداخيرتون بده. گفت نامه ت رو ولي چهارشنبه هفته بعد بيا بگيرش....اميدوارم همه چي ختم بخير بشه و خدا هم راضي باشه.



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۵:۰۰ توسط:حــس دلـتـنـگـــي موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

20

امروز 6/8/92 

شماره 3 : سامان! 




برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۴:۵۹ توسط:حــس دلـتـنـگـــي موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

19_آب

امروز رفتم اتاق دكتر قانعيان براي موضوع پروژه! موضوعيو كه گفتم يه جورايي توي ايران كار نشده و اين كار رو سخت ميكنه. گفت زود اومدي دنبال پروژه ولي از نظر من ايرادي نداره. در مورد  مشكلي كه دارم و احتمال رفتن بهش گفتم كه در جريان باشه و بعد نگه چرا هيچي نگفتي! گفتم استاد ميدونم بيش از 4ترم طول خواهد كشيد ولي چون خونوادم مهمتر از تحصيلمه اصلا ناراحت نيستم! استاد هم گفت: يه زندگي داريم، يه تحصيل! شما به زندگيت برس. خوشم اومد ازين حرفش. 

بايد برم در مورد اين موضوع قشنگ كه بقول دكتر قانعيان فقط به مخ ما دو نفر(2تا آدم بيكار:-D) رسيده سرچ كنم، اونم انگليسي:-(   :-S 



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۴:۵۷ توسط:حــس دلـتـنـگـــي موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

18_ ديشب

دلم پفك خواست...

و يه دوست كه دوست باشه...

كه با هم بريم اتاق TV و در حاليكه برنامه مورد علاقمونو ميبينيم پفك بخوريم....

ديشب دلم پفك خواست...

....ديشب دلم دوست خواست...

.....به نرگس پيام دادم كاش بودي....

بوفه خوابگاه پفك داشت...

...

ولي..

ولي دوست كه نداشت!!

 


برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۴:۵۵ توسط:حــس دلـتـنـگـــي موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

17

بعد از نوشتن پست16م از سايت رفتم بيرون به قصد امورفرهنگي، كه بهشون بگم چرا شما مراسم دعا و ديدار با خونواده شهدا نداريد؛ توي مسير هم اتاقيم رو ديدم! گفت دارن واسه مشهد ثبت نام ميكنن، تاسوعا عاشورا ميبرن...من ميخواستم برم خونه، ولي امام رضا واجب تره....و چنين شد كه در حاليكه اصن فكرشو نميكردم براي سفر مشهد اسم نوشتم!! انشاللّه همه چي همينجوري كه امروز جور شد، جور بشه و بريم.

براي انتقالي هم پرسيدم گفتن هنوز توي شورا مطرح نكرديم و منو به هفته ديگه پاس داد....يه هفته ديگه انتظار...:-(



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۴:۵۴ توسط:حــس دلـتـنـگـــي موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

16

يادش بخير بوشهر...يه استادي داشتيم..مهندس رنجبر...بشدت سخت گير..بشدت دقيق...امتحاناش همه با نمره منفي بودن...چقدر ازش ميترسيديم...كلاسامون هم همه سرجاي خودش تشكيل ميشد...حتي اگه كلاس خالي نبود ميرفتيم سالن كنفراس و همايش و...


يادش بخير همدان...يه استادايي داشتيم..يكيش دكتر صمدي...سرش ميرفت كلاسش نميرفت. دكتر رحماني...سرش ميرفت آن تايم بودن و كلاسش نميرفت...و همينطور بقيه استادا... اگه يه روز احيانا احيانا ميگفتن فلان استاد نمياد ديگه جشن و پايكوبي به راه بود!!!!

همدان و بوشهر از حق و ساعت درسي ما نميزدن، ولي اينجا چرا....

يه استاد داريم كه رئيس دانشكده بهداشته و عضو بورد ب.م(ازون كله گنننننننننده هاي ب.م ايران)؛ هرچي اسم در كرده دانشكده بهداشت يزد به خاطر همين دكترس! يه زبان3واحدي باهاش داريمو يه آلودگي هواي2واحدي! در عرض2ساعت هردوشو درس ميده!!!! چرا؟ چون آقاي دكتر وقتشون پره!

يه استاد داريم از تهران تشريف فرما ميشوند...نميادش تا آخر ترم..بعد قراره بياد طراحي تصفيه خونه آب رو توي 2جلسه درس بده!! و چه طراح هاي قدري خواهيم شد ما !!!

يه استاد ديگه س دانشجوي دكتراس..ميريم سركلاس ميشينيم و منتظريم بياد، خبر ميارن حضرت آقا امتحان داشتن رفتن تهران!!

تمام تصوراتم از دانشگاه دووووووووووووود شد رفت....

من سختگيري هاي مهندس رنجبر و دكتر صمدي و وقت شناس بودن دكتر رحماني رو ميخوام...يادم مياد يه بار نوبت دكتر داشتمو با همين دكتر صمدي كلاس داشتيم، رفتم اجازه بگيرم كه نيم ساعت آخر كلاس رو برم...گفت: يعني نميشد يه وقت ديگه بري دكتر؟!

ياد همشون با همه سختگيري هاي حساب شده و لازم و بجاشون بخير...

من اصلا اينهمه بيخيالي، پشت گوش بازي و كم اهميت بودن حق دانشجو رو دوست ندارم!

ميدونم الان باز ميگيد غر ميزني و چه و چه...



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۴:۴۴ توسط:حــس دلـتـنـگـــي موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

15

من بايد برم بدم يه ويندوز جديد روي مخم نصب كنن!! چون تمام تصورات قبلي كه از دانشگاه داشتم در حال حذف شدنو هنگ كردن هستن!

بوشهر و همدان كه بوديم، شبايي كه دعاهاي خاص خودشو داشت سرويس ميومد در خوابگاه و بروبچ ميرفتن دعا! كلي تو روحيمون تاثير مثبت داشت. پنجشنبه شبا ملت رو ميبردن ديدار با خانواده شهداء....

توي اين دانشگاه اصلا همچين چيزهايي تعريف نشده ميباشد!!



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۴:۴۳ توسط:حــس دلـتـنـگـــي موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

14

توي خوابگاه كه باشي؛ خوشمزه ترين، خوش رنگ و لعاب ترين و بهترين غذاها رو هم اگه تو حلقت بريزن، اپسيلوني به دلت نميشينه!

برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ساعت: ۱۲:۰۴:۴۲ توسط:حــس دلـتـنـگـــي موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious